بی خردی اینک بادبان برافراشته بود

«پارلمان هم در آن وضع روحی بدش نمی‌آمد به امریکایی‌ها درس دیگری بدهد، بگذریم که درس قبلی دامن خود انگلیسی‌ها را گرفته بود. در مه ۱۷۶۷ قانون درآمدِ متضمن عوارض تاونزند بدون رعایت تشریفات رای‌گیری، یعنی بدون شمارش آرا، از هر دو مجلس گذشت. تاونزند، گویی عمدا بخواهد امریکایییان را تحریک کند، در مقدمه قانون واهمه آن‌ها را باز برانگیخت و اعلام کرد عواید حاصل برای جبرانِ مخارج دفاع مهاجرنشین‌ها و نیز «برای پرداخت هزینه‌های اجرای عدالت و کمک خرج حقوق خانواده سلطنتی» به کار برده خواهد شد. بدون ابراز این مطلب، عوارض تاونزند چه بسا که توفان بر پا نمی کرد. بی خردی اینک بادبان برافراشته بود.»


تاریخ بی خردی - باربارا تاکمن - ص ۲۳۶

  • محمد صادق
  • يكشنبه ۸ بهمن ۹۶

جنگ داخلی

در خلال آشوب های «جمهوریت» این دو شهروند به دو حزب مخالف هم پیوستند. پسر وارد حزب بورژوازی شد و پدر به حزب صاحب منصفان پیوست. و هنگامی که به سال 1737 مردم اسلحه به دست گرفتند، من که در ژنو بودم پدر و پسر را دیدم که هر دو از یک خانه، مسلح بیرون آمدند تا یکی شان به شهرداری برود و دیگر به قرارگاه خود، با این اطمینان که دو ساعت بعد یکدیگر را خواهند دید و با خطر اینکه سر از تن یکدیگر جدا کنند روبرو خواهند شد. این منظره وحشتناک چنان تأثیری در من گذاشت که سوگند یاد کردم هرگز در هیچ جنگ داخلی شرکت نجویم، و اگر روزی حقوق شهروندی ام را بازیافتم هرگز از آزادی شخص خود یا از آزادی عقیده خود با سلاح دفاع نکنم. 

اعترافات - ژان ژاک روسو - ص 265 و 266

  • محمد صادق
  • دوشنبه ۲۵ دی ۹۶

اگر بخواهم تصویر بهار را بکشم

اگر بخواهم تصویر بهار را بکشم، باید در زمستان باشم، اگر بخواهم چشم اندازی زیبا را توصیف کنم باید در میان دیوارها محصور باشم، و صد بار گفته ام که اگر مرا در باستیل زندانی کنند، در آنجا آزادی را به تصویر در خواهم آورد.

اعترافات - ژان ژاک روسو - ص 213

  • محمد صادق
  • دوشنبه ۲۵ دی ۹۶

هیچ امید نداشتی که

ای ژان ژاک بدبخت، در آن لحظه جانکاه هیچ امید نداشتی که روزی آهنگ هایت در حضور پادشاه فرانسه و همه درباریانش زمزمه هایی حاکی از شگفتی و تحسین برانگیزد، و در همه لژهای پیرامونت دلرباترین زنان آهسته به یکدیگر بگویند: چه نواهای دلفریبی! چه موسیقی محسور کننده ای! همه این نغمه ها به دل می نشیند!

اعترافات - ژان ژاک روسو - ص 187

  • محمد صادق
  • دوشنبه ۲۵ دی ۹۶

نمی توان هم نظریه را تکفیر کرد و هم نقشه ها را پذیرفت.

مامور انکیزیسیون                    بندر های شمال ایتالیا برای کشتی های خود، مقادیر روزافزونی از نقشه های آسمان آقای گالیله سفارش می دهند. باید از آن ها تمکین کرد، چون منافع مادی در میانست.

 

پاپ                                          ولی این نقشه های آسمان متکی بر عقاید کفرآمیز اوست. این نقشه ها درست مربوط به همان ستارگانی است که حرکت آن ها فقط با پذیرفتن نظریه او قابل قبول است. نمی توان هم نظریه را تکفیر کرد و هم نقشه ها را پذیرفت.

 

مامور انکیزیسیون                    چرا نمی توان؟ جز این کاری نمی توان کرد.

  • محمد صادق
  • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶

ایمانشان را از خدا برگرفته اند و متوجه قطب نما کرده اند.

مامور انکیزیسیون                    معلوم نیست چرا نجوم، علمی که با زندگی سروکاری ندارد، ناگهان این همه مورد توجه قرار گرفته است. نحوه حرکت این کرات برای ما چه اهمیتی دارد؟ با این حال در سراسر ایتالیا احدی نیست، حتی پست ترین مهترها، که با پیروی نامعقول از این فلورانسی، درباره تحولات زهره پرچانگی نکند و در عین حال به یاد مطالب زیادی که در مدارس و سایر مراجع همچون عقایدی تزلزل ناپذیر عنوان میشود، نیفتد و آنها را بیجا و مزاحم نداند. اگر همه‌ی این کسان که طبع ضعیفشان به هر گونه افراط تمایل دارد، تنها به عقل خود که این دیوانه تنها داورش می داند، ایمان بیاورند، چه خواهد شد. آیا وقتی که چند بار از خود بپرسند آیا راستی خورشید بر فراز جبعون ایستاده، سرانجام شک پلید آنها باعث نخواهد شد که صدقه هم ندهند؟ از وقتی که بر دریا ها کشتی می رانند – و من هیچ مخالفتی با این امر ندارم – ایمانشان را از خدا برگرفته اند و متوجه گلوله ای برنجی که اسمش را قطب نما گذاشته اند، کرده اند.

 

 

زندگی گالیله – برتولت برشت – ص ۲۵۳ و ۲۵۴

  • محمد صادق
  • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶

آنکه حقیقت را میداند و آن را دروغ می‌نامد، تبهکار است.

گالیله                       این را از من بشنوید: آنکه حقیقت را نمی داند فقط بیشعور است، اما آنکه حقیقت را میداند و آن را دروغ می‌نامد، تبهکار است.

 

 

زندگی گالیله – برتولت برشت – ص ۲۲۱

  • محمد صادق
  • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶

همه‌ی عقاید با هم یکسانند و آدم همانطور که دچار امراض میشود، دچار عقاید هم میشود.

ژسیکا                 و حتما باید آدمهایی را که عقاید شما را ندارند کشت؟

هوگو                  گاهی.

ژیسکا                 اما بگو ببینم تو چرا عقاید لویی و اولگا را قبول کرده ای؟

هوگو                  چون عقایدشان درست است.

ژسیکا                 ولی هوگو، فرض کن تو سال گذشته به جای اینکه لویی را ببینی، هوده رر را دیده بودی. آن وقت عقاید او را درست خیال می کردی؛ همچه نیست؟

هوگو                  تو دیوانه ای.

ژسیکا                 چرا؟

هوگو                  آدم وقتی به حرفهای تو گوش کند، خیال می کند همه‌ی عقاید با هم یکسانند و آدم همانطور که دچار امراض میشود، دچار عقاید هم میشود.

 

 

دستهای آلوده – ژان پل سارتر –  ص ۱۲۷

  • محمد صادق
  • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶

تو به دو زبان فکر می کنی.

 

هاینریش              کسی خائن است که خیانت بکند. و تو به هر دری بزنی من خیانت نخواهم کرد.

 

گوتز                  کسی خیانت می کند که خائن باشد، و تو خیانت خواهی کرد. آره، جانم. اصلا تو مدتهاست که خائنی: دو گروه در مقابل هم قرار گرفته اند و تو مدعی هستی که به هر دو تعلق داری. پس تو دو دوزه بازی می کنی، پس تو به دو زبان فکر می کنی: رنج مردم فقیر را به زبان لاتین کلیسا می گویی ٬٬آزمون٬٬ و به زبان آلمانی می گویی ٬٬ظلم٬٬.

 


شیطان و خدا – ژان پل سارتر – ص ۶۱

  • محمد صادق
  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶

اما می خواهید همانطور که هست، نجاتش بدهید.

هوده رر              در سال ۱۹۴۲ که پلیس، آدمهای شما و نفرات ما را تعقیب می کرد و شما توطئه‌هایی علیه نایب السلطنه ترتیب داده بودید و ما در صنایع جنگی خرابکاری می کردیم، وقتی یک عضو پانتاگون با یکی از بچه های حزب ما برخورد می کرد، همیشه قضیه از این قرار بود که فقط یکی از دو حریف در میدان باقی می باند. چطور شده که شما امروز می خواهید یک دفعه همدیگر را در آغوش بکشیم، چرا؟

 

شاهزاده               به خاطر مصلحت وطن.

 

هوده رر              چرا همین مصلحت در سال ۴۲ وجود نداشت؟ (کمی سکوت) آیا برای این نیست که روسها ژنرال پاولوس را در استالینگراد شکست داده‌اند و قوای آلمان در حال باختن جنگ هستند؟

 

شاهزاده               مسلم است که تحول جنگ موقعیت تازه‌ای را به وجود آورده است، اما من فکر نمی کنم که ...

 

هوده رر              برعکس من مطمئنم که شما خیلی هم خوب می دانید. شما می خواهید ٬٬ایل لیر٬٬ را نجات بدهید؛ این را قبول دارم؛ اما می خواهید همانطور که هست، نجاتش بدهید. با عدم مساوات اجتماعی آن و با برتریهای طبقاتی که دارد.

 

دستهای آلوده – ژان پل سارتر – ص ۱۰۴

  • محمد صادق
  • شنبه ۴ شهریور ۹۶